شناخت
عزیز دلم
امروز رفتیم برای واکسن شش ماهگی و اندازه کردن قد و وزنت. وقتی که خانوم پرستار که اینجا بهش میگن سیستر آمد، تو زدی زیر گریه و وقتی که لباست رو در آوردم گریه ات دیگه بند نمی آمد. خیلی تعجب کردم! کاملا معلوم بود که محیط رو شناخته ای، آخرین بار تقریبا سه ماهه بودیم که رفتیم برای واکسن.
عزیزم، معلوم بود که خیلی تجربه تلخی بوده که اینطور واضح به یادت مونده!
ولی برگشتنه بهت گفتم، اینا برای سلامتی و کاهش دردهای آینده لازمه عزیزکم.
امروز متوجه شدم که من قدرت درک تو رو تا حالا خیلی دست کم گرفته بوده ام.
دوستت دارم مامانی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی