یحیییحیی، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

قند عسل

خزیدی کرم کوچولوی من !

یحیی پسر نازنینم! روز پنج شنبه، 5 دی برای اولین بار سینه خیز راه رفتی، خیلی بامزه از خواب که بیدار شدی تا من بیام پوشکتو عوض کنم یه چیزی وسط اتاق توجهتو جلب کرد و در حدود نیم متر سینه خیز رفتی با تلاش و هن هن خیلی زیاد :)))  حالا هم دیگه داری تکرار میکنی و مهارت پیدا میکنی، دیشب دستت زیرت موند و گریه کردی :) خیلی با هیجان و جدی سینه خیز میری، معلومه که داره ازت انرژی میگیره کوچولوی من :*
9 دی 1392

اولین دندون

اولین دندون قند عسل تقریبا با تمام شدن هشت ماه زد بیرون. دندون پیشِ پایین سمت چپ:)  حالا غلت از دمر به پشت رو خیلی راحت تر میزنی ولی هنوز از هر دو جور غلت رو از یکور بیشتر میزنی و خیلی محتاطی. اینه که از این ابزار برای حرکت از این طرف اتاق به اونطرف استفاده نمیکنی.  تلاشی برای سینه خیزی نمیکنی انگار که باز از دمر بودن خیلی ناراحتی. مخصوصا اگر کسی کنارت باشه که اصلا تحمل نمیکنی ولی اگر کسی رو نبینی شاید خودت با خودت یه کمی تلاش کنی.  خیلی خوب میشینی و تعادلت رو به هم میزنی و اغلب باز به دستش میاری.  قربون خنده هات برم که خیلی قشنگن. 
18 آذر 1392

اولین پست مامان برای قند عسل از ایران

الان که این پست رو می نویسم به روایت وبلاگت 7 ماه و 24 روزته ولی به روایت تاریخ شمسی، 7 ماه و 21 روزه ای.  حدود ده روز پیش یکبار از دمر به پشت غلتیدی اما دیگه تلاشی نکردی. این روزا انگار یه کمی خسته ای، خنده هات کمتر شده. حدس من اینه که دندونت اذیتت میکنه. فردا میریم دکتر تا یک معاینه کامل بکنه تو رو و خیال منو راحت کنه.  از 5 روز پیش هم توی رو روئک میشینی.  در رو به جلو رفتن خیلی حرفه ای شدی ولی هنوز بلد نیستی که دور بزنی یا دنده عقب بری. تلاشت برای چهار دست و پا رفتن اول که آمدیم ایران خوب بود اما الان کم شده. یه خورده مامانتو نگران میکنی ولی نه زیاد :دی  
4 آذر 1392

بازگشت

یحیی پسر عزیزم فردا یعنی 22 اکتبر سال 2013 من و تو و بابایی میریم ایران. این اولین مسافرت طولانی تو هست و اولین دیدارت با ایران.  دوستت دارم  
29 مهر 1392

شناخت

عزیز دلم  امروز رفتیم برای واکسن شش ماهگی و اندازه کردن قد و وزنت. وقتی که خانوم پرستار که اینجا بهش میگن سیستر آمد، تو زدی زیر گریه و وقتی که لباست رو در آوردم گریه ات دیگه بند نمی آمد. خیلی تعجب کردم! کاملا معلوم بود که محیط رو شناخته ای، آخرین بار تقریبا سه ماهه بودیم که رفتیم برای واکسن.  عزیزم، معلوم بود که خیلی تجربه تلخی بوده که اینطور واضح به یادت مونده!  ولی برگشتنه بهت گفتم، اینا برای سلامتی و کاهش دردهای آینده لازمه عزیزکم.  امروز متوجه شدم که من قدرت درک تو رو تا حالا خیلی دست کم گرفته بوده ام. دوستت دارم مامانی   ...
10 مهر 1392

شش ماهگی

عزیزکم به تاریخ میلادی تو 30 سپتامبر شش ماهت رو تمام کردی. حالا بدون کمک کمی کمتر از یک دقیقه میشینی و حتی اگر روی دستانت بیفتی میتونی تا حدی دستات رو صاف کنی و باز کمرت رو راست کنی.  صداهای نامفهمومی که در میاری گسترشون بیشتر شده و خیلی بیشتر میخندی. و دستای کوچکت رو با کنجکاوی برای هر چیزی دراز میکنی.  ...
10 مهر 1392

غلت بزن عزیزم

دلبندم، امروز صبح بعد از خوردن شیر برای چهارمین بار غلت زدی:) دیشب هم جلوی بابایی غلتیدی که ببینه تو بلد شدی:) بیشتر بغلت مامانی، تو اولین قدم برای کشف دنیای اطرافت رو برداشتی.
2 مهر 1392

شمارش سن

عجب! این نی نی وبلاگ در حد ثانیه عمر بچه رو بالای وبلاگ مینویسه، آخه این چه کار استرس زاییه؟  ول کن بابا! بزار بچم با خیال راحت بزرگ شه
1 مهر 1392

بدون تابستان

قند عسل سال اول زندگیش دو تا زمستونِ کامل دو تا پاییز نصفه یک بهار نصفه و هیچ تابستانی رو تجربه میکنه.  عزیزم ایشالا دلت همیشه بهاری باشه وگرنه ایام هزار جور میچرخه.
1 مهر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به قند عسل می باشد